هوا گرم شده
کولرها باد گرم میزنند
چقدر ظرف نشسته
شیر آب سرد و گرم هم قاطی شده
در این یخچال بیمصرف
تاریخ مصرف همه خوراکیها گذشته
آینه چه تابی برداشته
شیشهها مات شدهاند
شبها چقدر تاریکاند
لعنت
این چراغ چرا روشن نمیشود؟
هر کاری بکنی
یه روز سرت میآد
مادربزرگم میگفت
و من
وقتی تیلهبازی میکردم
نمیدانستم
روزی
اینطور
بازیچهی
چشمهایت خواهم شد.
شوریدگی همیشه جنون نیست
چه مجنونی که بیابان را ندیدهای؟
شاید فراموشت کنند
شاید جدا بیفتی
شاید تنها و غریب بمانی
شاید مهـجــور شوی
اما نه
تو مجنون نیستی
پس بیا
اسمهایمان را
عوض کنیم
دندان طمعتان را بکشید
چشمهایتان را درویش کنید
ولگردهای هیز چشمچران
پایتان را
از مدارتان
درازتر نکنید
تنها
مشتریِ
خورشیدِ
این منظومه
من هستم
بچه که بودم
گاهی برف را
با شیره انگور
قاطی میکردم
و میخوردم
حالا
وقتی تو صحبت میکنی
و من با چشمهایم
میشنومت
هوای بچگی به سرم میزند