• وبلاگ : هذيان‏هاي ذهني
  • يادداشت : خودكشي
  • نظرات : 1 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام گلبول هاي خاکستريت من رو کشته.
    انصافا قشنگ بود.
    الان تقريبا يک ساعته تو وبلاگت دارم مي چرخم دمت گرم.
    خدا برکت بده به نفست.
    خيلي حال کردم با شعرات.
    عزيزم خودم مشتري ثابتتت. مي توني بقيه رو اخراح کني

    سلام دوست خوب

    لذت بردم وبهم نشاط بخشيد

    *******

    به نوشته هايت كه مي انديشم

    ناتمام من سرخ مي ماند

    وقتي تودربرم مي گيري ديگر چه مي ماند جزتو از ناتمام من

    مرابه گل بول سلول نبض تفس چه حاجت

    جسارتست جزتو درسينه ي تنگ نام برده شود وچنگ انداخته شود سرپنجه هاي خواهش را

    حالا فقط خودم مي دانم رسيدن را نديدن را نشنيدن را غريق راو رفيق را

    سلام مصطفي جان. پشت اين شعرها که گذاشته‌اي مي‌بينمت. واضح‌تر از خود تو که نشسته‌اي آن گوشه و نيم‌چشمي به خط‌هاي سفيد شعرت داري.
    بعد از همه اين روزها که نديده‌ام‌ات، ياد سفر جنوبمان افتادم و اولين باري که دفتر شعرت را ديدم و خواندي.بارها و بارها همان سررسيد را مرور کردم.
    التماس دعا. يا حق
    «تهران رفتي ما رو هم دعا کن!»

    سلام

    گرچه من با شهر نو يا همان نثر سپيد حال نميكنم ولي خوندم قشنگ بود ؟!

    سلام

    بابا ما به تو نياز داريم.

    سلول هاي خاكستريت رو عشقه.

    بابا شاعر دست مارم بگير. خيلي قشنگ بود.
    وصف
    چگونه کنم

    تو همين
    هذيان ها را ببين
    و سعي کن
    حس کني
    دماسنج من
    چند قرن پيش
    خودکشي کرده